دست خانم بدحجاب و بزک کرده اش رو گرفته بود و توی خیابون شلوغ قدم می زدند
که متوجه شد یه پسر جوون داره به خانمش بد نگاه می کنه.
غیرتی شد و رفت یقه پسره گرفت و کلی بهش فحش های رکیک داد و باهم درگیر شدند
و صدای کشیده و موشت و لگد بود که از دعوای این دوتا بلند شده بود.
مردم ریختن و هردوتا شون رو جدا کردن اما شوهر اون خانم بدحجاب و بزک کرده ول کن
نبود و مدام فحاشی می کرد و اون پسر جوون رو تهدید می کرد.
پیرمردی که اونجا بود رفت جلو و دست گذاشت روی شونه شوهر اون خانم بدحجاب و گفت :
پسرم مالت رو سفت بچسب همسایه رو دزد نکن !!!
با همون حالت عصبانی پرسید منظورت چیه پیر مرد؟ جواب داد : خودت رو یه لحظه بزار جای
اون جوون و به خانمت خوب نگاه کن ببین چی می بینی؟
مرد عصبانی رنگش قرمز شد و دیگه صدایی ازش در نیومد و با عجله دست خانمش رو
گرفت و سوار تاکسی شدن و رفتند...